1
دانش آموخته دکتری فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه شهید مدنی آذربایجان-تبریز
2
استاد تمام دانشگاه شهید مدنی آذربایجان-تبریز
3
دانشیار دانشگاه شهید مدنی آذربایجان-تبریز
10.22080/jepr.2025.29763.1288
چکیده
نظریه مُثُل افلاطونی از دیرباز به عنوان یکی از ارکان بنیادین هستیشناسی فلسفه کلاسیک مطرح بوده است. در جهان اسلام، این نظریه بازخوانیهای متعددی را تجربه کرده که از برجستهترین آنها باز خوانی در حکمت متعالیه ملاصدرا است. صدرالمتألهین با تکیه بر اصولی چون اصالت وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری، مُثُل را نه مفاهیم ذهنی و نه صور خیالی، بلکه موجوداتی عقلانی و مستقل می داند که در قوس نزول منشأ صدور عالم طبیعت و در قوس صعود غایت کمال آنها محسوب میشوند. این تفسیر وجودشناختی از مُثُل، تفاوت بنیادینی با تلقی مفهومی و منطقی مُثُل در سنت مشائی دارد. در مقابل، استاد مصباح یزدی با اتکا به اصول و منطق مشائی، دیدگاه ملاصدرا را در محورهای متعددی مورد نقد قرار داده است؛ از جمله در نسبت میان مُثُل و کلی طبیعی، نقش مُثُل در علم الهی، شمول مُثُل نسبت به مفاهیم اخلاقی و موارد خبیثه، و ابهام در ذات مُثُل. هر یک از این نقدها با استناد به مبانی فلسفی خاص، امکان تحقق خارجی یا عقلی مُثُل را به چالش کشیدهاند. در پژهش حاضر، با روش توصیفی–تحلیلی، نظریه ملاصدرا در پاسخ به ملاحظات یادشده بررسی شده است. تحلیل نشان میدهد که حکمت متعالیه در سنت اسلامی با اصلاح مفهوم مُثُل از یک صورت ذهنی به یک حقیقت وجودی، نه تنها انسجام نظری خود را حفظ کرده بلکه ظرفیت پاسخگویی به اکثر اشکالات استاد مصباح یزدی را نیز دارا میباشد. این پژوهش در نهایت به این نتیجه دست مییابد که نظریه مُثُل در حکمت متعالیه، با پشتیبانی از مبانی متافیزیکی مستحکم، قابل دفاع عقلانی بوده و راهگشای گفت وگوهای نوین میان فلسفه اسلامی خواهد بود.